دنیای بشریت!؟؟؟

  زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است،


زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است،

زمان محمد علی شاه می‌کشتند که مشروطه طلب است،

زمان رضا خان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،

زمان کُره‌اش می‌کشتند که خراب‌کار است ،

امروز توی دهن‌اش می‌زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می‌نشانندو شمع‌ آجین‌اش می‌کنند که لا مذهب است.

اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود :

تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است،

حالا تو اسرائیل می‌کشند که طرف‌دار فلسطینی‌ها است،

عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌ها است

صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است،

فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است‌،

کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است،

روس ها می‌کشند که پدر سوخته از چین حمایت می‌کند،

چینی‌ها می‌کشند که حرام‌زاده سنگ روسیه را به سینه می‌زند،

و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند...

و چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت......

احمد شاملو 

راز هر چه باداباد!

من یقین دارم که برگ،

کاین چنین خود را رها کرده ست، در آغوش باد؛

فارغ است از یاد مرگ!

لاجرم چندان که در تشویش ازین بیداد نیست؛

پای تا سر،

                زندگی ست!

آدمی هم مثل برگ،

می تواند زیست بی تشویش مرگ،

گر ندارد همچو او، آغوش مهر باد را؛

می تواند یافت، لطف :

                              " هر چه باداباد " را!

_ فریدون مشیری _

تست خودشناسی از روی میوه ها

آیا می دانید که می توانید از روی میوه انتخاب شده شخصیت آدم ها را بشناسید و بر اساس میوه های مورد نظر بگویید که شرایط روحی روانی اشخاص مختلف چگونه است؟ پس میوه دلخواه خود را انتخاب کنید و به رازهای شخصیتی خود و دوستانتان پی ببرید ! چنانچه انواع میوه ها به شما تعارف شود کدام میوه را انتخاب می کنید؟ پرتقال؛ سیب؛ آناناس؛ موز؛ نارگیل؛ انبه؛ گیلاس؛ انگور سیاه؛ هلو؛ یا گلابی ؟

ادامه مطلب رو برین

ادامه نوشته

هشدار ...


به قلب هایمان هشدار دهیم/

حتی در آسمان تیره و ابری هم /

می توان ستاره پیدا کرد /

حتی از دریای خروشان و توفانی هم /

می شود ماهی گرفت/

 

اگر آب نیست و آفتاب بی رمق است/

می توان حتی گل و درخت را در حافظه کاشت!!/

و برگ و بارشان را به تماشا گذاشت.../

 

تنها باید به چشم هایمان بیاموزیم/

که زیبایی ها را جست و جو کنند .../

 

به گوش هایمان یاد بدهیم/

که زمزمه های مهربانی را بشنوند.../

 

به قلب هایمان هشدار دهیم/

که جز برای محبت و عشق نتپند... ./

 

شکست وجود ندارد!  

روزی خبرنگار جوانی از «توماس ادیسون»مخترع بزرگ پرسید:

«آقای ادیسون، شنیده ایم که برای اختراع لامپ، تاکنون تلاش های زیادی کرده اید و می کنید، اما گویا موفق نشده اید!چرا هنوز، با وجود بیش از 900 بار شکست، همچنان به فعالیت خود ادمه میدهید؟»

ادیسون با لحنی خونسرد و مطمئن جواب داد:«ببخشید آقا! من 900 بار شکست نخورده ام، بلکه 900 روش یاد گرفته ام که لامپ چگونه ساخته نمی شود.»


اشخاص عادی، با تجربه ی اولین شکست، دست از تلاش بر می دارند؛ به همین دلیل است که در زندگی با انبوه اشخاص عادی و تنها با یک «ادیسون» روبه رو هستیم.

                                                                                                              ناپلئون هیل

شعر "زمستان" مهدی اخوان ثالث

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،

سرها در گریبان است.

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیشِ پا را دید، نتواند                                                             

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی،

.....

....

ادامه نوشته

شعری از سهراب سپهری

 نیلوفر
از مرز خوابم می گذشتم،
سایه تاریك یك نیلوفر
روی همه این ویرانه ها فرو افتاده بود.
كدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

***

در پس درهای شیشه ای رؤیاها
در مرداب بی ته آیینه ها،
هر جا كه من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یك نیلوفر روییده بود.
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شكفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم.

***

بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر برگرد همه ستون ها می پیچد.
كدامین باد بی پروا
دانه نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟

***

نیلوفر رویید،
ساقه اش از ته خواب شفّا هم سركشید
من به رؤیا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
در رگهایش من بودم كه می دویدم
هستی اش در من ریشه داشت
همه من بود
كدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد

بهترین دوست

بهترین دوست، خداست. او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید، دسته گلی تقدیمتان

می کند؛ و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد./

اگر پیام خدا را خوب دریافت نکردید، به فرستنده ها دست نزنید، گیرنده ها را تنظیم کنید./

.

.

.

ادامه نوشته

داستان دو کشیش

آرزوی دو کشیش
جک کانفیلد

دو کشیش دار فانی را وداع گفتند و به بهشت رفتند. «سنت پیتر» به استقبال‌شان آمد و گفت: «برنامه‌ی شما هنوز تنظیم نشده است. تا آماده شدن آن می‌توانید به زمین برگردید و یا هر کار دیگری که مایلید انجام دهید.»
کشیش اولی گفت: «عالی است. من همیشه آرزو کرده بودم عقابی باشم و روی «دره‌های گراند کانیون» به پرواز درآیم و جولان بدهم.»
دومی گفت: «من هم دلم می‌خواهد یک میخ پرچ باشم.»
در چشم به‌هم‌زدنی، آرزوی هر دو کشیش مستجاب شد. پس از اجرای تشریفات لازم، سنت پیتر رو کرد به دستیارش و دستور داد که آن دو کشیش را احضار کنند. دستیار پرسید: «چطوری می‌توانم آن‌ها را پیدا کنم؟» سنت پیتر جواب داد: «یکی‌شان در آسمان گراند کانیون در حال پرواز است، ولی آن دیگری را به‌سختی می‌توانی پیدا کنی، چون در «دنور» به صورت میخ پرچ یک زنجیر یخ‌شکن و روی لاستیک کامیونی نصبش کرده‌اند!»

داستان من مجبور نیستم.(واقعی)

من مجبور نیستم (داستان واقعی)
میلتون اریکسون

یکشنبه بود و همه‌ی ما در حال خواندن روزنامه بودیم...

ادامه نوشته

داستان سنگ معدن(واقعی)


سنگ معدن (داستان واقغی)
ناپلئون هیل - کلمنت استون

مردم شهر کوچک داربی در مونتانا سال‌ها به کوهی نگاه می‌کردند که آن را کوه کریستال نامیده بودند. ...
ادامه نوشته

حاضر جوابی های وینستون چرچیل

میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم.

در جنگ جهانى دوم وقتى که قواى متحدین (آلمان و ایتالیا و ژاپن ) فرانسه را که جزء قواى متفقین (انگلیس و فرانسه و آمریکا و شوروى) بود، شکست دادند و در جولاى سال ۱۹۴۰ میلادى انگلستان در میدان نبرد جهانى با دشمن پیروزمند، تنها ماند، در پاریس کنفرانس سرى بین سه نفر از سران جنگ جهانى (یعنى بین چرچیل رهبر انگلستان، و هیتلر رهبر آلمان، و موسولینى رهبر ایتالیا در قصر ((فونتن بلو)) به وجود آمد، در این کنفرانس، هیتلر به چرچیل گفت: حال که سرنوشت جنگ، معلوم است و بزرگترین نیروى اروپا و متفق انگلیس یعنى فرانسه شکست خورده است، براى جلوگیرى از کشتار بیشتر بهتر است، انگلستان قرداد شکست و تسلیم را امضاء کند، تا جنگ متوقف شود و صلح به جهان باز گردد.
چرچیل در پاسخ گفت: بسیار متاءسفم که من نمى توانم چنین قراردادى را امضاء کنم، زیرا هنوز انگلستان شکست نخورده است و شما را پیروز نمى شناسم، هیتلر و موسولینى از این گفتار ناراحت شده و با او به تندى برخورد کردند.
چرچیل با خونسردى گفت: «عصبانى نشوید، انگلیس به شرط بندى خیلى اعتقاد دارد، آیا حاضرید براى حل قضیه با هم شرط ببندیم ، در این شرط هر که برنده شد باید بپذیرد». سران فاشیست و نازیست (هیتلر و موسولینى) با خوشروئى این پیشنهاد را قبول کردند، در آن لحظه هر سه نفر در جلو استخر بزرگ کاخ نشسته بودند، چرچیل گفت: آن ماهى بزرگ را در استخر مى بینید، هر کس آن ماهى را تصاحب کند، برنده جنگ است، هیتلر فورا (پارابلوم) خود را از کمر کشید و به این سو و آن سوى استخر پرید و شروع به تیراندازیهاى پیاپى به ماهى کرد ولى، سرانجام بى نتیجه و خسته و درمانده بر صندلى خود نشست، و به موسولینى گفت: حالا نوبت تو است.
موسولینى لخت شده به استخر پرید و ساعتى تلاش کرد او نیز بى نتیجه، خسته و وامانده بیرون آمد و بر صندلى خود نشست.
وقتى که نوبت به چرچیل رسید، صندلى راحت خود را کنار استخر گذاشت و لیوانى بدست گرفت، در حالى که با تبسم سیگار برگ خود را دود مى کرد شروع به خالى کردن آب استخر با لیوان نمود، رهبران آلمان و ایتالیا با تعجب گفتند: چه مى کنى؟ او در جواب گفت: «من عجله براى شکست دشمن ندارم با حوصله این روش مطمئن خود را ادامه مى دهم، سرانجام پس از تمام شدن آب استخر، بى آنکه صدمه اى به ماهى بخورد، صید از من خواهد بود.

در مجلس عیش‌ حکومتى، وقتى چرچیل حسابى مست کرده بود؛ یکى ار حضار، که خبرنگار هم بود، از روى حس کنجکاوى حرفه ایش (فضولى براى سوژه تراشى) پیش او رفت که حالا دیگه حسابى پاتیل پاتیل شده بود، و در حالى که چرچیل سرش رو پایین انداخته بود و در عالم مستى چیزهاى نامفهومى زیر لب زمزمه مى‌کرد و مى‌خندید؛ گفت: آقاى چرچیل! (چرچیل سرش را بلند نکرد). بلندتر تکرار کرد: آقـاى چرچیل (خبرى از توجه چرچیل نبود)
(در شرایطى که صداش توجه دور و برى‌ها رو جلب کرده بود، براى اینکه بیشتر ضایع نشه بلافاصله سرش رو بالا گرفت و ادامه داد..) شما مست هستید، شما خیلى مست هستید، شما بى اندازه مست هستید، شما به طور وحشتناکى مست هستید..!
چرچیل سرش رو بلند کرد در حالیکه چشمهاش سرخ رنگ شده بودن و کشـــدار حرف مى‌زد) به چشمهاى خبرنگار خیره شد و گفت:

خانم …. (براى حفظ شئونات بخوانید محترم!) شما زشت هستید، شما خیلى زشت هستید، شما بى اندازه زشت هستید، شما به طور وحشتناکى زشت هستید..! مستى من تا فردا صبح مى‌پره، مى‌خوام ببینم تو چه غلطى مى‌کنى ..!

نانسى آستور – (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) – روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل (نخست وزیر پرآوازه وقت انگلستان ) رو کرد و گفت: من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ریختم.
چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز): من هم اگر شوهر شما بودم مى‌خوردمش!

کم کم یاد میگیری( خورخه لوییس بورخس)

عصرکم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگهداشتن

ادامه نوشته

سخاوت

پسربچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد. پسربچه پرسید: یک بستنی میوه ای چند است؟ پیشخدمت پاسخ داد:۵۰ سنت. پسربچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسید: یک بستنی ساده چند است؟
در همین حال، تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند و پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد: ۳۵ سنت
پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت: لطفا یک بستنی ساده
پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز پس از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت.

وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید شوکه شد. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی، ۲ سکه ۵ سنتی و ۵ سکه ۱ سنتی گذاشته شده بود.برای انعام پیشخدمت!!!

منبع:عصر علم

دلیل زندگی(داستان کوتاه)

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، ...

ادامه نوشته

راز خوشبختی

راز خوشبختی(پائولو کوئیلو)

تاجری پسرش را برای آموختن راز خوشبختی نزد خردمندی ...

ادامه نوشته

راز خوشبختی

راز خوشبختی(پائولو کوئیلو)

تاجری پسرش را برای آموختن راز خوشبختی نزد خردمندی ...

ادامه نوشته

دکتر علی شریعتی

خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…



"دکترعلی شریعتی"

درد دلی از دکتر شریعتی

من شرمنده ام!

درد دلی از شادروان دکتر علی شریعتی

قرآن! من شرمنده‌ی توام اگر از تو در فکرها، آواز مرگی ساخته‌ام که هر وقت در کوچه‌مان آوازت بلند می‌شود همه از هم می‌پرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است.


قرآن! من شرمنده‌ی توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین در افکار ، مبدل کرده‌ام.


یکی ذوق می‌کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق می‌کند که تو را فرش کرده، ‌یکی ذوق می‌کند که تو را با طلا نوشته، ‌یکی به خود می‌بالد که تو را در کوچک‌ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم؟


قرآن! من شرمنده‌ی توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،‌ آن چنان به پایت می‌نشینند که خلایق به پای موسیقی‌های عادی می‌نشینند.


اگر چند آیه از تو را به یک نفس ، بخوانند کسانی که گوش میدهند ، فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است … قرآن!‌ من شرمنده‌ی توام اگر خیال میکنیم که یک فستیوالی .


حفظ کردن تو با شماره صفحه، ‌خواندن تو آز آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کرده‌اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین تو را اسباب مسابقات نپندارند.


خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

نامه ی پیرزنی به خدا

یک روز کارمند پستی که ...

ادامه نوشته

جملات ادبی

چند جمله ادبی جالب

شنیدم گوسپندی را بزرگی

رهانید از دهان و دست گرگی

شبانگه کارد در حلقش بمالید

روان گوسپند از وی بنالید

که از چنگال گرگم در ربودی

چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی

 

ادامه نوشته

نیایش

الهی در جلال رحمانی در کمال سبحانی نه محتاج

زمانی و نه آرزومند مکانی نه کس به تو ماند و نه به

کس مانی پیداست در میان جانی بلکه جان زنده به

چیزی است که تو آنی.

ثروتمندتر از بیل گیتس

ثروتمندتر از بیل گیتس

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمندتر هم هست؟/

 گفت: بله، فقط یک نفر!/

 گفت: بله، فقط یک نفر!/

.

.

.

.

ادامه نوشته

راز یک قتل

این داستان یه داستان واقعه.وحشتناکم هست.اگه نخونین ضرر میکنین.

تو ادامه مطلب گذاشتم:

ادامه نوشته

جملات زیبا و حکیمانه ناپلون


جملات زیبای ناپلئون بناپارت




 

ناپلئون بناپارت : در دنیا فقط از یک چیز باید ترسید و آن خود ترس است .

 

ناپلئون بناپارت : اولین شرط توفیق شهامت و بی باکی است .

 

ادامه نوشته

چند سخن از بزرگان

كلمه مانند آب روان است كه به راحتي جاري مي شود.((توالد استول تندبئرگ)) خطاي اين گفته را گزارش دهيد

ادامه نوشته

چارلز دیکنز

چارلز دیکنز

 

چارلز دیکنز داستان نویس انگلیسی.....


ادامه نوشته

زندیگنامه ی سه تن از شاعران و ادیبان

 زندیگینامه ی شاعران و ادیبان

ادامه نوشته