پادشاهی پارسایی رادید و گفت:هیچت از ما یاد آید؟

گفت:بلی هنگامی که خدا را فراموش کنم!

 

خر که کمتر نهند بر وی بار

بی شک آسودتر کند رفتار

مرد درویش که بار ستم فاقه کشید

به در مرگ همانا که سبکبار اید

و انکه دقر نعمت و آسایش و آسانی زیست

مردنش زین همه شک نیست که دشوار آید

 

خدا اثبات باران بهاری است

خدا در گل خدا در آب جاری است

خدا را میتوان از خلسه فهمید

خدا را در پرستش میتوان دید

خدا در هر نظر آیینه ماست

همین حالا خدا در سینه ماست

 

فهم سخن چون نکند مستمع

قوت طبع از متکلم مجوی

فسحت میدان ارادت بیار

تا بزند مرد سخن گوی گوی

 

چون به سختی در بمانی تن به عجز اندر مده

دشمنان زا پوست بر کن دشمنان را پوستین

 

دو چیز محال عقل است:خوردن بیش از رز م سوم و مردن پیش از هنگام معلوم

 

یا رب دل پاک و جان آگاهم ده

اه شب و  گریه سحرگاهم ده

در راه خود اول ز خودم بی خودم کن

بیخود چو شدم ز خود به خود راهم ده

در چهره ی خوب تو فشاندیم ثنا

جان و دل و دیده هر سه کردیم فدا

در هر چه کنی ز دل بدادیم رضا

حکمی که کنی مگر به جان است روا

 

خدایا درهای رحمتت را به روی بندگانت مبند ای رحمان و رحیم ای احسان کننده به بندگان ای بخشنده ای آمرزنده ای پوشاننده ی عیوب به ح رحمت بی نهایتت مارا از اتش جهنم نجات بخش و از رسوایی و ننگ محفوظ دار در روزی که همه به کیفر اعمالشان میرسند و به هیچ کس ستمی نخواهد شد.